ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

من و خدا دوتايي.....

    هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...   من هستم و خدا ...   و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...   به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...   راستی اونکه دستان مهربان خدا رو  به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟         سلام عزيز دل مامان... دخمل شيطون من، واي اين روزا واقعا شيطون شدي، اينكه ميخواي هر كاريو تنها خودت انجام بدي و گاهي موفق نميشي و گريه ميكني واقعا....   هميشه درخو...
20 دی 1393

دياناي اين روزا...

  دياناي عزيزم     خیلی ساده و مادرانه است شبها ی ما     دست های کودکانه تو در دستهای مادرانه من  ومن که بارها صورتت را می بوسم   قصه های کوتاه من که خیلی دوستشان داری   صحبت از اتفاقات روزانه و کارهای جدید تو   نگاههای جستجو گرت به اطراف و اسباب بازیهایی که دوستشان داری   دستهایمان در حال نوازش صورت مادر و دختری   دعای آخر شب برای همه   شب به خیر به همدیگر و به بابا   و شيرينترين خواب دنيا   همين...   وتنها به خدا ميسپارمت   دختر نازم تقر...
14 دی 1393

روزاي تكراري...

  يه ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻕ  ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻪ ... ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ...ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ !!...   ﻭﻟﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺑﺪى تو اين روزا  بيفته که روزى صد بار دعا کنى کاش همون روزا بازهم تکرار بشن....    ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ اما بى مصيبت ات ....هزاران بار  ﺷﮑــــــــــــــــﺮﺕ         سلام دياناي نازم. قربون زبون شيرينت بره مامي. ديگه نميزاري پاي كامپيوتر باشيم تا من يا بابايي ميشينيم سريع مياي و لباسمون رو از پشت ميكشي و ميگي بيشي  بيشي يعني من بشينم، اونقدر صدات ناز و...
6 دی 1393
1